تجربه یک روز با مستند سازی

یادم می آید از دوران نوجوانی علاقه زیادی به کارهای هنری داشتم. همیشه دنبال کلاس های هنری از همه رقم بودم اما به دلایل مختلف از رسیدن به علایق هنری بازماندم و وارد بازار درس و کسب و کار و زندگی شدم و دیگر امکان پیگیری کارهای هنری را بصورت حرفه ای نداشتم.

تجربه یک روز با مستندسازی

چندی پیش در دنیای اینترنت بدنبال مطلبی در خصوص آموزش مستند سازی بودم که صفحه سایت مستند سازی را مشاهده کردم و برای آشنایی بیشتر وارد آن شده و در قسمت عضویت، اطلاعتم را ثبت کرده و منتظر بودم تا از طرف سایت مستند سازی با من تماس گرفته شود.

بالاخره روز موعود فرا رسید و از طرف گروه مستند سازی با من تماس برقرار شد. از آنجا که برای حضور در فیلمبرداری از حیات وحش اعلام آمادگی کرده بودم، مقرر شد بامداد جمعه ۱۹ دی ماه به همراه گروه برای فیلمبرداری با موضوع گرگ ها عازم منطقه شویم.

شغال

(تصویر بالا: شغال)

وسایل مورد نیاز را طبق اعلام مسئول تیم آماده کرده و راس ساعت مقرر در محل قرار حاضر شدم و به سمت ارتفاعات منطقهحرکت کردیم. در طول مسیر سوالاتی در خصوص برنامه های آتی و نحوه کار پرسیدم و از آنجا که یکی از علایق من طبیعت گردی است از قرار گرفتن در این موقعیت بسیار خوشحال بودم و در این خصوص نیز صحبت کردم. خوشبختانه تیم تصویربرداری نیز خیلی تیم یکدست و خوش مسافرتی بودند که این برای یک مسافرت یک روزه و در کنار هم بودن، هم مفید و هم لازم است.

مسئول تیم آقای متفقهی خوش رو و خوش برخورد بود و این به آدم اعتماد به نفس میداد تا هر سوالی که ذهن را مشغول می کند بپرسد ضمن اینکه مسئولیت فیلمبرداری نیز با ایشان بود. آقای رکوعی نیز با اطلاعات خوبی که در مورد طبیعت و حیوانات داشت کمک خوبی برای تیم بود ضمن اینکه با اخلاق خاص و متواضعانه اش برای گروه همراه بسیار خوبی بود و بالاخره آقای صفوی که کم حرف بود اما از جمله آدمهایی بود که از ظاهرش میشد فهمید آدم خوش قلبی است که در تیم نیز عکاسی می کرد اما عهده دار ساخت موسیقی برای مستند تولیدی است. بنده هم با توجه به گذراندن دوره گویندگی و فن بیان اگر قسمت باشد قصد دارم مسئولیت گویندگی بر روی فیلم مستند را داشته باشم که امیدوارم این موضوع محقق شود.

با راهنمائی مسئول  تیم در منطقه ای که از هر لحاظ برای فیلمبرداری مناسب بود مستقر شدیم. چادر استتار را برپا کرده و وارد چادر شدیم. چادر با ۸ میله در هم رو و یک پارچه مخصوص استتار و بسته شدن میله ها با نخ مخصوص به اطراف بر پا شد. چادر دارای درب ورودی زیپ دار و سه پنجره از سه طرف بود که هرکدام از ما در یک قسمت مستقر شدیم .دو نفر از همراهان یعنی آقای رکوعی و آقای صفوی کار عکاسی را انجام میدادند و آقای متفقهی نیز کار فیلمبرداری را به عهده داشت. من هم برای شروع کار دوربین دو چشمی را برداشته و قسمتی از منطقه را زیر نظر داشتم تا در صورت حضور گرگ ها به فیلمبردار برای تغییر جهت دوربین اطلاع دهم.

موضوعی که برایم خیلی جالب بود این بود که اعضای گروه با نگاه به دامنه کوه و اطراف فوراً حضور حیوانات را تشخیص میدادند؛ اما من هرچه نگاه میکردم چیزی نمی دیدم. با تعجب پرسیدم: «شما چطور از این فاصله متوجه حیوانات می شوید؟» که دوستان گفتند: «وقتی مدتی در دل طبیعت باشی و به اطراف چشم بدوزی میتوانی بدون دوربین هم حیوانات را ببینی.» حقاً درست میگفتند چون بعد از چند ساعتی، وقتی بدون دوربین هم نگاه میکردم البته با دقت زیاد متوجه حضور حیوانات می شدم.

برای من که علاقه شدیدی به طبیعت و حیات وحش داشتم، لحظات هیجان انگیزی بود. با دوربین دو چشمی که در دست داشتم قوچ، بز کوهی و کبک و گراز خلاصه خیلی از جانورانی را که در منطقه بودند دیدم و نمیتوانستم هیجان خود را کتمان کنم. ضمن اینکه در داخل چادر می بایست بدون هیچ حرکت اضافی و بدون صدا فقط منتظر می ماندیم. انتظاری شیرین برای دیدن لحظات پر استرس روبرو شدن با حیوانات، مخصوصاً گرگها که دیدن آنها از نزدیک شاید برای کمتر کسی میسر باشد.

با توجه به بالا بودن حساسیت بویایی حیوانات مقرر شده بود که از عطر نیز استفاده نشده و غذایی با بوی تند نیز به همراه نداشته باشیم. من هم مثل یک دانش آموز که نکات مورد نظر معلم را مد نظر دارد کلیه موارد را برای حضور بدون عیب و نقص در کنار گروه رعایت کرده بودم. حتی آنقدر کم حرف زدم که خودم هم تعجب کرده بودم که چرا کم حرف شده ام. البته همراهان این امر را یک مزیت برای تحمل لحظات انتظار برای دیدن حیوانات می دانستند.

منطقه با توجه به برف کمی که شب گذشته بر زمین نشسته بود، با دو رنگ سفید و خاکی، زیبایی خاصی پیدا کرده بود و این وضعیت برای استتار و کمین برای شکار لحظات مورد نظر بسیار مناسب بود. هوای منطقه نیز بسیار سرد بود و با لباس گرمی که با راهنمائی مسئول تیم به همراه داشتم این موضوع خیلی حس نشد.

آسمان آبی که دیدن آن برایمان در تهران به نوعی آرزو شده در آنجا بسیار چشم نواز و رویایی شده بود. به یاد برنامه های مستندی می افتادم که در تلویزیون میدیدم .در اینجا تا حدودی سختی های کار یک گروه فیلمبرداری برای ساخت مستند حیات وحش حس می شود. این در حالیست که کل زمانی که ما قرار بود در منطقه باشیم از صبح تا غروب بود زیرا در غیر اینصورت از کیفیت فیلمبرداری کاسته می شد. در بعضی از پشت صحنه های مستند های حیات وحش میتوان سختی های کار را دید که در طول مدت زمان حتی چند ساله چه سختی هایی برای ادامه کار باید تحمل کرد. همه این سختی ها بدلیل علاقه زیاد به طبیعت به جان خریده می شود.

بعد از حدود نیم ساعتی صدای زوزه گرگ ها را شنیدیم. این موضوع برای اعضای تیم عادی اما برای من پر هیجان و دوست داشتنی بود. در این بین پرندگان زیبایی را دیدم و از حرکت حیوانات در دامنه کوه لذت می بردم. واقعاً لحظات دوست داشتنی بود و برای من تجربه ای شیرین؛ که بسیار علاقه مندم آنرا تکرار کنم. به قول مسئول تیم همیشه هم انتظارها به نتیجه دلخواه نمی انجامد و گاهی نیز به موضوع مورد نظر فیلمبرداری نمی رسیم. اما به بودن در آن هوای پاک و دیدن جانوران وحشی که آزادانه حرکت میکنند می ارزد.

طبق تاکید آقای متفقهی که گفته بودند مقداری تنقلات شیرین بهمراه داشته باشیم، مقداری گردو شکلات، کاکائو و کیک و کلوچه بهمراه داشتم و بسیار هم مفید بود چون تا موقع ناهار باید بی حرکت و بی صدا منتظر می ماندیم و فقط فرصت برای خوردن تنقلات داشتیم آنهم بدون ایجاد صدای زیاد.

در بالای کوه پرنده ای با بال های بلند بدون آنکه آنها را حرکت دهد و تنها با شناور شدن بر روی جریان باد در حال پرواز بود که طبق گفته آقای رکوعی نام این پرنده هما بود و با اقتدار و در اوج  برای یافتن طعمه چرخ می زد. تا نزدیک ظهر در آن محل بودیم و وقتی از نیامدن گرگ ها مطمئن شدیم برای فیلمبرداری از گرازها به منطقه دیگری نقل مکان کردیم.

دیدن گرازها در یک خط و پشت سر هم برایم بسیار جالب بود. معلوم بود که رئیس در اول دسته حرکت کرده و بقیه اعضاء پشت سر او با گام های ریز اما سریع حرکت می کردند.

برای دیدن گرازها در جای دیگری در دامنه کوهی که در بالای آن قوچ و بز کوهی بر روی تخته سنگ ها در حرکت بودند مستقر شدیم. اثرات حضور گرازها در جای جای منطقه مشاهده می شد این بار نیز لذت انتظار برای دیدن گراز ها برایم بسیار دوست داشتنی بود. برخلاف گرگ ها، گرازها آمدند و آنها را دیدیم.

و این پایان یک روز همراه بودن با گروه مستند سازی بود که همچون خاطره ای دوست داشتنی در ذهن من خواهد ماند. اما در پایان این مطلب چیزی که دل هر کس را که عاشق طبیعت باشد می آزارد این است که آنقدر ما آدم ها خود خواه و پر توقع شده ایم که حقی برای حیوانات قائل نیستیم و هر روز بیشتر از روز گذشته وارد قلمرو آنها شده و برای راحتی خودمان برج و بارو میسازیم و هر جائی را که پا میگذاریم پراز آلودگی و زباله میکنیم. انگار که هرگز به آنجا برنخواهیم گشت و آنقدر خساست به خرج میدهیم که انگار دوست نداریم انسان دیگری به آنجا برود و از آن محیظ لذت ببرد و آنقدر مغروریم که حتی به خود زحمت نمی دهیم که کمر خم کرده و زباله ای را که خودمان در آنجا ریخته ایم بر داریم تا باعث آلودگی محیط زیست نشویم.

جالب است که خود ما وقتی چند وقت بعد به همان مکان میرویم، به کسانی که در آنجا زباله ریخته اند طعنه میزنیم که چرا بهداشت را رعایت نکرده و داد از کلاس و پرستیژ میزنیم. باید به خودمان بیاییم و ببینیم که چه بلایی بر سر طبیعت آورده ایم تا دیر نشده کاری کنیم. زیرا نجات طبیعت نجات خود ماست.

بیائید با طبیعت آشتی کنیم چون فقط همین یک زمین را داریم.

به امید آنروز

علی صابری

علی صابری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *